محل تبلیغات شما



توی این یک هفته ای که نت نداشتیم ؛ ینی داشتیم ولی به همه جا دسترسی نداشتیمبسی راحت بودیم.

اَی خوب بوداَی خوب بود 

البته با اون دسته از آدمایی که میخواستیم هنوزم ارتباطمون رو داشتیما.ولی همینکه دیگه دغدغه ی چک کردن اینستا و تلگرام رو نداشتیم باعث میشد به دنیای بیرون و زندگی واقعی بیشتر توجه کنیم.

حالا با اتصالِ دوباره به همون وضعِ اسبقِ اعتیادمون برمیگردیم و دوباره کله هامون میره تو این گوشیِ کوفتی.

+ خداروشکر با اومدنِ سرمای زود هنگامِ پاییزی به تهران ؛ حالِ من بسیار خوب میباشدالبته باید خاطرنشان کنم که مِن بعد از این به حول و قوه ی الهی شاهد بارون ها وبرف های زیادی خواهیم بودهم توی بهار و هم پاییز و زمستون

:)


وَمااَرْسَلْناک اِلارَحْمَه للِعالَمِین.

+ مثلِ وقتی که مکه فتح شد و همه دنبالِ انتقام بودن.ولی تو فقط گفتی أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ

+ حتی اون موقع هم نفهمیدن که توی قلبت چی میگذره.

+ اگه میشناختنت حرفت رو زمین نمینداختندخترت رو بین در و دیوار نمیذاشتننوه ت رو توی بیابون و زیر آقتاب سر نمیبریدن.

+ چه کنیماز هر دری به شما نزدیک میشیم ؛ روضه میشه

+ پس کِی قراره روی زحم های ما مرهم بذارید.

#میلاد_پیامبر_مهربانیها

+این لحظه ی ناب بر خودِ بچه شیعه م مبارک این لحظه ی به دنیا اومدن کسی که منو بچه شیعه کردکسی که نجاتمون داد.

+این بزرگترین اتفاقِ عمر یه آدمیزادهپس هرکی که ازین کشتی جاموند یا نخواست سوار بشه.خَسر الدنیا و الآخره شده و تموم.و روزی حسرتش رو خواهد خورد

+آیا واقعا ما مجنون شدیم؟! امشب مداحِ توی هیئت میگفت وقتی هم دست بزنی و هم گریه کنی ینی مجنونی.

+حالا بین اینهمه شادیاین اشکا رو چیکار کنیم

+ این دلتنگی رو چه کنیماین بی کربلایی رو چه کنیم

 


نرگس میگفت کار مهمترین اتفاقیه که توی این روزا میتونه برای ما بیفته.میگفت اگه کار پیدا کنیم یه بخشِ بزرگی از حالِ بدمون تبدیل به حالِ خوب یا لااقل حالِ قابل تحمل میشه.میگفت میتونیم به وسیله ی پولی که بی واسطه و بی منت دستمون میرسه ، یکمی از غم هامون رو بشوریم و ببریم.میگفت و من نگاهش میکردم.

ینی داشتم با خودم فکر میکردم که آیا واقعا همچین چیزی ممکنه؟! و طبقِ معمولِ همیشه ی خودم.خودمو توی اون موقعیتی که اون میگفت میذاشتم.بهش گفتم برام فرقی نداره اگه الانم حتی تو حسابم یه میلیارد پول باشه.تقریبا یه همچین چیزی رو گفتم :|

گفتم اصل بر دلخوشیه که ما نداریم.و در حقیقت جَوونیمون سوخته.که عطی برگشت گفت سوزوندن!

حقیقتشم این بود که من خودمو بارها در مقامِ یه آدمِ پولدار تصور کرده بودم.کسی که هرچی میخواد رو میتونه بخره و بدست بیاره.غذا و خوراکی.لباس و پوشیدنی.یا حتی اون دوربین که یه زمانی شدیداً میخواستمش.

من توی همه ی اون موقعیتا خودمو تصور کردم و دیدم حالم تفاوتی با الان نداره.کار و پول حتی اگرم باشهنمیتونه چیزی رو توی من تغییر بده!

ینی حداقل اینو خوب فهمیدم که راهِ چاره م پول نیست

توی راه برگشت همش داشتم به این فکر میکردم که من تباه ترم یا نرگس.که باید برای کدوممون خوشحال تر باشم که حداقل یه چیزی میتونه حالشو خوب کنه

بعد به دلِ خودم و این وضعش فکر کردم.به این حالِ غریبانه ای که دارهو همینم اشکمو دراورد

انگار که بخوای به یکی کمک کنی و حتی ندونی چجوری.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پایگاه اطلاع رسانی باشگاه عصر بدن ایذه